در این روزگار، که بیش از هر زمان دیگری دچار تفرقه و آشفتگی در جامعه و کشورمان شدهایم،
عدهای همچنان امیدوارند که کسی از راه برسد و ما را نجات دهد.
برای برخی، آن “شخص” شاید انسانیست از سدههای دور، از نوادگان پیامبر، که در پس پرده پنهان شده و روزی بازخواهد
گشت تا ما را رهایی بخشد.
برای برخی دیگر، آن فرد ممکن است فریدونی باشد که وارث تخت جمشید است.
و شاید برای برخی “کسی” از طایفه یهود، برای بازگرداندن لطف کوروش بزرگ، آمده باشد تا ما را نجات دهد،
همانگونه در تاریخ مان، وقتی از “موبد موبدان” خسته شدیم و از درون فرسوده، دست یاری به بیگانگان دراز کردیم و چشم امید
به سپاه مسلمانان عرب بستیم. اما همه این روایتها، یک نقطه مشترک دارند:
ما همیشه منتظر “دیگری” بودهایم. منتظر کسی از بیرون بیاید تا نجاتمان دهد.
ما چشم براه قهرمانی بودهایم که از دوردستها بیاید، غافل از آنکه قهرمان واقعی، در سکوت و تنهایی درونمان نشسته است.
منتظر بیدار شدن.
اینجاست که باید انتخاب کنیم:
یا همچنان منتظر بمانیم تا کسی از بیرون بیاید و ما را نجات دهد -
یا اینکه این داستانها را بهعنوان روایتهایی ببینیم که، همچون افسانههای کهن دیگر ملتها، بازتابی از کهنالگوهای مشترک
انسانی [archetypes] و به آنها با نگاهی تازه بنگریم.
اگر به این الگوها آگاه شویم اگر آنها را در درون خود ببینیم و بشناسیم دروازهای به سوی مسیری نو گشوده میشود.
و نام این مسیر، آگاهی است.
اما «آگاهی» یعنی چه؟
آگاهی، دانستنِ بیشتر نیست.
آگاهی یعنی دیدن. یعنی بودن در لحظه.
یعنی صادق بودن با خود. یعنی دیدن رفتارها، شنیدن صداهای درون، و لمسکردن احساسات.
بدون فرار، بدون قضاوت. بدون اینکه از ابتدا به آن ایمان داشته باشی.
این مسیر، ساده است… اما آسان نیست.
راهیست بینیاز از نجات دهنده بیرونی، راهی که از خود تو آغاز میشود.
این مسیریست که اگرچه آغازش فردیست، اما میتواند به کاری مشترک میان کسانی تبدیل شود که معنای آن را درک میکنند.
راهی که، با وجود تفاوتهایمان، ما را به هم پیوند میدهد.
در این مسیر، فرقی نمیکند که مسلمانی افراطی باشی یا بیدین.
زیباییِ ماجرا همین جاست:
هر کسی، با آنچه تا امروز آموخته یا حتی بدون هیچ دانش خاصی.
فقط با دلی باز میتواند وارد این مسیر شود.
اگر درونت حس میکنی زمان آن رسیده که قدم نوینی برداری. نه فقط برای بهبود زندگی خود، خانواده، بلکه کشورت.
شاید جای درستی آمدهای.
در سالهای اخیر، گرایش به مسیرهای معنوی میان مردم بیشتر شده،
اما بسیاری از این راهها تبدیل شدهاند به پیامهایی پراکنده، مراسمی گذرا، یا فقط چند روز دوری از واقعیت زندگی.
اما این مسیر، متفاوت است. ساده، اما عمیق. بینیاز از آیین، اما ریشهدار در آگاهی.
روش آن نیز ساده است:
۱. هر هفته تنها روی یک موضوع تمرکز میشود.
۲. در طول روز، کافیست کمی بیشتر توجه کنیم به رفتار و احساساتمان.
۳. نه برای تغییر فوری، بلکه فقط برای دیدن.
مشاهده صادقانه، نخستین گام در مسیر آگاهیست.
و این پروژه، برای همه است:
از نسل "A" تا نسل "Z"، برای همهی سنها، همه تیپها. از فقیر تا ثروتمند، از کافر تا مسلمان، از دورترین روستا تا قلب شهر.
برای هر کسی که دلش میخواهد یکبار دیگر همه را دوست بدارد.
اگر حس میکنی این صدا با درونت آشناست،
و اگر علاقهمندی که بیشتر بشنوی، لطفاً در یکی از شبکههای اجتماعی ما عضو شو تا از بهروزرسانیها باخبر بمانی.
خلاصه :
ما در این دوران آشفتگی، همچنان منتظر نجاتی بیرونی هستیم . از مهدی تا اسطورهها و بیگانگان.
اما حقیقت این است: نجات از درون آغاز میشود، نه از بیرون.
مسیر درونی، راهیست به نام آگاهی.
آگاهی یعنی دیدن خود در لحظه، بیقضاوت و بیگریز.
راهی ساده اما عمیق، که از درون تو آغاز میشود.
این مسیر نیازی به رهبر ندارد.
آغازش فردیست، اما میتواند به کاری جمعی تبدیل شود.
با وجود تفاوتها، ما را به هم پیوند میدهد.
شرط ورود: نه باور خاص، نه دانش ویژه فقط دلی باز.
برای همه است؛از نسل A تا Z، هر سن، هر تیپ، از هر جایگاه و باوری.
هدف اصلی- گامی برای زندگی بهتر - نه فقط برای خود، بلکه برای همه.
و میتوان در هر زمانی به این مسیر وارد شد.


۶۴ رمز رهایی؛ سفری در یک سال.
در چند ماه گذشته، مشغول مطالعه و تأمل در مسیری متفاوت هستم.
مسیری برای شناخت خود، و نگاهی نو به موضوعات آشنا از زاویهای دیگر.
راهی که بهآرامی نگاه و درک مرا از زندگی تغییر میدهد.
هرجا فرصتی پیدا کنم، از آن با دیگران حرف میزنم - گاهی کوتاه، گاهی عمیقتر.
و هر بار، چیزی تازه در دل همین گفت وگوها آشکار میشود.
ریچارد راد*، نویسنده کتابی که مرا با این مسیر آشنا کرد، عاشق حافظ است.
و من یقین دارم که ریچارد میداند حافظ، از همان مکانهایی عبور کرده که او نیز در سفرهایش تجربه کرده است.
راهی که پیش گرفتهام، راهی نو نیست- بلکه همان راهیست که عارفان و بزرگانِ تمام ادیان، همواره آن را برای رسیدن به حقیقت
توصیه کردهاند.
چرا که آنان، راهِ رسیدن به حقیقت را، چیزی جز راهِ آگاهی نمیدانستند.
امروز تصمیم داشتم متنی دربارهی این “طریق” بنویسم،
که تصویری در اینستاگرام نگاهم را جلب کرد. نقاشیای از سلطان محمد نقاش،
برگرفته از یکی از غزلهای حافظ:
"در سَرایِ مُغان رَفته بود و آب زده
نِشَسته پیر و صَلایی به شیخ و شاب زده"
گرچه میتوان این غزل و نگاره را از زاویههای گوناگون
تحلیل کرد،
اما آنچه برایم جالب بود، همراستاییاش با موضوعی بود
که این روزها عمیقاً در حال تأمل بر آن هستم: مستی.
در این نقاشی، سه طبقه دیده میشود:
در پایین، انسانها و حیوانصفتان درهم تنیدهاند؛
در طبقه دوم، کسانی در حال نوشیدناند-
اما فضایی عاشقانه و حالتی از مطالعه نیز دیده میشود؛
و در بالاترین سطح، فرشتگان یا انسانهایی با بال،
که همچنان از همان شراب مینوشند.
اما آن شراب چیست؟
در هر سطحی، شراب هست. همه مینوشند. شراب یکی است. همه از یک خم شراب مینوشند.
(همانطور که در نقاشی نشان داده شده، شراب طبقات بالا همان شرابیست که در طبقه پایین جاریست.)
اگر شراب یکیست، چرا مستی در طبقه اول گناه شمرده میشود، اما در سطوح بالاتر، پاداش؟
آیا ممکن است این شراب، همان "زندگی" باشد؟ و ما انسانها، مستِ روزمرگی شدهایم؟
در طبقه اول، در بی خبری - غرق در روزمرگی و چالشها، یا حتی لذتهای زندگی؛
در طبقهی دوم، با عشق و آگاهی؛
و در طبقه سوم، فراتر از هر تلاش، صرفاً در حضور بودن.
یکی مینوشد و در غفلت فرو میرود.
دیگری مینوشد و به دانستن میرسد
و آنکه ژرفتر مینوشد، در حضور، خود را پیدا میکند.
آنچه مسلم است، برای رسیدن به طبقه سوم، باید از لایه روزمرگی عبور کرد.
و دقیقاً همین مضمون، در کتاب آقای ریچارد راد با زبانی نوین و ژرف شرح داده شده است.
بهویژه در بخشی که به رمز شماره ۵۶ میپردازد؛
رمزی که درباره همین مستیاست.
همانطور که در عرفان ما نیز، بارها از شراب و مستی سخن گفته شده . اما نه مستیِ فراموشی، بلکه مستیِ آگاهی.
در پایان باید گفت: در جهانی که در هر لحظه چیزی به ما خورانده میشود،
از اخبار بیپایان گرفته تا گفتوگوهای بیثمر درباره درست و غلط . کمتر کسی به درون سر میزند.
کمتر پیش میآید که در سکوتی بیتظاهر، مدتی را در خود بنشینیم؛ تا شاید راهی را بیابیم
که نه از بیرون، بلکه از درون میگذرد. و آن راه، چیزی جز آگاهی نیست.
تا جایی که روزی بتوانیم فقط با حضور، مست شویم.
مستیِ نابِ .Intoxication.
دومین یادداشت از راهِ یگانجان- ۲۳ جولای ۲۰۲۵ – ساعت ۱:۱۸ بعدازظهر – تورنتو


پرستش به مستیست در آیین مهر
خلاصه :
مسیر خودشناسی با الهام از ریچارد راد و عرفان حافظ
سه طبقه هستی: غفلت، آگاهی، و حضور.
آگاهی راه نجات است تا مستی از حضور را تجربه کنیم