۲۶-ذهن نوآموز

بازی گو، پدید آمده در چین سه هزار سال پیش، از پیچیده‌ترین بازی‌های استراتژیک جهان است و گفته می‌شود از تاکتیک‌های جنگی الهام گرفته است. در دوران مدرن، آلفاگو، هوش مصنوعی، با رویکردی نو استاد بزرگی را شکست داد. این پیروزی فراتر از فناوری بود؛ نشان داد که رهایی از پیش‌فرض‌ها می‌تواند به نوآوری منجر شود. برای دیدن آنچه هیچ انسانی ندیده، باید جهان را با نگاهی تازه دید.

"عمل خلاقانه:راهی برای بودن" کتابی از ریک روبین

2/4/20251 دقیقه خواندن

حدود سه هزار سال پیش در چین، بازی تخته‌ای استراتژیک “گو” بوجود آمد. برخی معتقدند که این بازی توسط جنگ‌

سالاران و فرماندهان، بر اساس سنگهایی که برای تعیین نقشه‌های نبرد خود روی نقشه‌ها می‌چیدند، ابداع شده است.

علاوه بر اینکه این قدیمی‌ترین بازی تخته‌ای است که همواره در طول تاریخ بشر بازی شده است، یکی از پیچیده‌ترین‌ها

نیز به شمار می‌آید .

در دوران مدرن، شکست دادن این بازی در جامعه هوش مصنوعی به‌عنوان «جام مقدس»(1) شناخته می‌شد. از آنجا که

تعداد حالت‌های ممکن روی تخته از تعداد اتم‌های موجود در جهان بیشتر است، بر این باور بودند که کامپیوترها توان

پردازشی لازم برای شکست دادن یک بازیکن ماهر انسانی را ندارند.

برای رویارویی با این چالش، دانشمندان برنامه‌ هوش مصنوعی به نام“آلفا گو” را ساختند. این برنامه از طریق

آموزش به خود و مطالعه بیش از ۱۰۰ هزار بازی گذشته، یاد گرفت چگونه بازی کند. سپس به دفعات مکرر با خودش

بازی کرد تا آماده‌ به چالش کشیدن استاد بزرگ شود.

در حرکت ۳۷ از مسابقه دوم، ماشین با تصمیمی مواجه شد که مسیر باقی‌مانده بازی را تعیین می‌کرد. دو انتخاب

آشکار وجود داشت: انتخاب اول حرکتی بود که نشان می‌داد کامپیوتر بازی را به‌صورت تهاجمی ادامه می‌دهد، و

انتخاب دوم نشان می‌داد که سبک بازی تدافعی خواهد بود.

در عوض، کامپیوتر تصمیم گرفت حرکت سومی انجام دهد، حرکتی که هیچکس در تاریخ هزاران ساله این بازی هرگز

انجام نداده بود. یکی از مفسران گفت: «هیچ بازیکن انسانی حرکت ۳۷ را انتخاب نمی‌کرد.»

بیشتر افراد فکر می‌کردند این یک اشتباه یا حرکت بدی است.

استاد بزرگ که در برابر ماشین بازی می‌کرد، به حدی از این حرکت غافلگیر شد که از اتاق خارج شد. او سرانجام

بازگشت، اما به‌جای اعتمادبه‌نفس همیشگی‌اش، نشانه‌های آشکاری از اضطراب و ناراحتی در او دیده می‌شد.آلفاگو

بازی را برد و کارشناسان گفتند که همین حرکت بی‌سابقه، نتیجه بازی را به نفع هوش مصنوعی تغییر داد.

در نهایت، کامپیوتر چهار بازی از پنج بازی را برنده شد و استاد بزرگ برای همیشه از رقابت کناره‌گیری کرد.

هنگامی که این داستان را برای اولین بار شنیدم، اشک از چشمانم جاری شد و از این احساس ناگهانی شگفت‌زده شدم.

پس از اندیشیدن بیشتر، متوجه شدم که این داستان نشان‌دهنده( توانایی بی‌آلایش) در عمل خلاقانه است.

چه چیزی به یک ماشین اجازه داد تا حرکتی را اختراع کند که هیچ انسانی در طول هزارانسال بازی نکرده بود؟

این لزوماً هوش آن نبود که اهمیت داشت. بلکه این واقعیت بود که ماشین از صفر بازی را یاد گرفت، بدون مربی، بدون

دخالت انسانی، بدون درس‌هایی بر اساس تجربیات گذشته‌ یک متخصص. هوش مصنوعی فقط قوانین ثابت را دنبال

کرد، نه هنجارهای فرهنگی سنت‌های پذیرفته‌شده‌ای که طی هزاران سال به آن‌ها تعلق داشت. این ماشین به سنت‌ها و

قوانین سه‌هزارساله‌ "بازی گو" توجهی نکرد. روایت مربوط به نحوه‌ درست بازی کردن این بازی را نپذیرفت و توسط

باورهای محدودکننده مهار نشد.

بنابراین، این نه‌تنها یک رویداد برجسته در توسعه هوش مصنوعی بود، بلکه اولین باری بود که بازی گو با تمام

امکانات و حالت‌های ممکن بازی شد. آلفاگو با ذهنی تازه و خلاقیت توانست حرکتی نوآورانه ارائه دهد و بازی را

برای همیشه تغییر دهد. اگر به دست انسان‌ها آموزش دیده بود، احتمالاً نمی‌توانست در مسابقه برنده شود.

یکی از متخصصان گو اظهار داشت: «پس از هزاران سال تلاش انسان برای بهبود تاکتیک‌های خود، کامپیوترها به ما

نشان دادند که انسان‌ها کاملاً اشتباه می‌کنند. من حتی تا آنجا پیش می‌روم که بگویم هیچ انسانی حتی به حاشیه

حقیقت بازی گو دست نیافته است.»

برای دیدن چیزی که هیچ انسانی ندیده، برای دانستن چیزی که هیچ انسانی نمی‌داند و برای خلق آنچه هیچ انسانی

خلق نکرده، ممکن است لازم باشد که از چشم‌هایی نگاه کنیم که هرگز ندیده‌اند، از ذهنی بدانیم که هرگز نیندیشیده و

با دستانی خلق کنیم که هرگز آموزش ندیده‌اند.

این همان ذهن نوآموز است - یکی از دشوارترین حالات برای یک هنرمند، زیرا مستلزم رها کردن چیزهایی است که

تجربه‌هایمان به ما آموخته‌اند. ذهن نوآموز از جایی خالص و کودکانه، از ندانستن آغاز می‌شود. زندگی در لحظه با

کمترین باورهای ثابت، دیدن چیزها همان‌گونه که ارائه می‌شوند، و توجه به آنچه ما را در لحظه شاداب می‌کند، به

جای آنچه فکر می‌کنیم مؤثر خواهد بود.

هر گونه ایده‌ پیش‌فرض و سنت‌های پذیرفته‌شده، امکان‌ها را محدود می‌کنند. معمولاً بر این باوریم که هرچه بیشتر

بدانیم، بیشتر می‌توانیم امکانات موجود را ببینیم. اما این‌طور نیست. دسترسی به غیرممکن تنها زمانی میسر

می‌شود که تجربه به ما محدودیت‌ها را نیاموخته باشد. در ندانستن نیرویی عظیم نهفته است.

هنگامی که با وظیفه‌ای دشوار روبه‌رو می‌شویم، ممکن است به خود بگوییم که بیش از حد سخت است، ارزش تلاش

ندارد، این روش معمول نیست، احتمال موفقیت آن کم است، یا حداقل برای ما جواب نخواهد داد.

اما اگر با نادانی آگاهانه به آن نزدیک شویم، می‌توانیم سد دانشی را که مانع پیشرفت شده است را به کنار بزنیم.

جالب اینجاست که نادانسته روبه‌رو شدن با یک چالش گاهی دقیقاً همان عاملی است که برای غلبه بر آن به آن نیاز

داریم. پاکی و سادگی زمینه‌ساز نوآوری است.

کمبود دانش می‌تواند فرصتهای بیشتری برای گشودن مسیرهای جدید فراهم کند. رامونز(2) تصور می‌کردند که در حال

ساخت موسیقی پاپ عامه‌پسند هستند، اما برای بسیاری دیگر، تنها محتوای ترانه‌هایشان - درباره‌ی لوبوتومی،

استنشاق چسب، و افراد ساده‌لوح به اندازه‌ای چالش‌برانگیز بود که این تصور را زیر سؤال ببرد.

در حالی که اعضای رامونز خود را به‌عنوان نسخه‌ جدیدی از " بی سیتی رولرز" می‌دیدند، ناخواسته سبک پانک راک

را ابداع کردند و یک انقلاب فرهنگی ضدجریان اصلی به راه انداختند. در حالی که موسیقی "بی سیتی رولرز" در زمان

خود به موفقیت بزرگی دست یافت، نگاه منحصربه‌فرد "رامونز" به راک اند رول در نهایت تأثیرگذارتر و محبوب‌تر شد.

از میان تمام توضیحاتی که درباره‌ی رامونز ارائه شده، شاید دقیق‌ترین آن این باشد: نوآوری از طریق ناآگاهی.

تجربه منبعی از خرد را در اختیار ما قرار می‌دهد، اما هم‌ زمان از قدرت سادگی و ناآگاهی اولیه می‌کاهد. گذشته

می‌تواند معلمی باشد که روشهای آزموده‌ شده، آشنایی با استانداردهای یک هنر، آگاهی از خطرات احتمالی و در

برخی موارد حتی مهارت استادی (چیره‌دستی) را ارائه دهد. با این حال، ما را به الگویی می‌کشاند که فرصت برخورد

بی‌پیرایه وبی‌آلایش را با وظیفه‌ پیش رو از ما می‌گیرد.

هرچه سبک و شیوه‌ پذیرفته‌ شده‌ شما ریشه‌دارتر باشد، دیدن فراتر از آن دشوارتر خواهد شد.

اگرچه تجربه مانعی برای نوآوری نمی‌باشد، اما می‌تواند دسترسی به آن را سخت‌تر کند.

حیوانات، مانند کودکان، در تصمیم‌گیری دچار دشواری نمی‌شوند. آنها از روی غریزه‌ی درونی عمل می‌کنند، نه

رفتارهای آموخته‌شده. این نیروی اولیه حامل حکمتی کهن است که علم هنوز نتوانسته به آن برسد.

این قدرتهای خارق‌العاده‌ی کودکانه که شامل زیستن در لحظه، ارزش گذاری بازی بیش از هر چیز دیگر، بی‌توجهی به

پیامدها، صداقت بی‌پرده، و توانایی حرکت آزادانه از یک احساس به احساس دیگر بدون گرفتار شدن در داستان

می‌باشد.

برای کودکان، هر لحظه‌ی زمان، تمام آن چیزی است که وجود دارد. نه آینده‌ای، نه گذشته‌ای. الان می‌خواهم، گرسنه‌ام،

خسته‌ام. همه چیز سرشار از اصالت خالص است.

بزرگ‌ترین هنرمندان تاریخ، کسانی هستند که توانسته‌اند این اشتیاق و سرزندگی کودکانه را به‌طور طبیعی حفظ

کنند. همانگونه که یک نوزاد خودخواه است، آنها نیز به شکلی از هنر خود محافظت می‌کنند که همیشه همراه با

همکاری نیست. نیازهایشان به‌عنوان یک خالق در اولویت قرار دارد.اغلب به بهای زندگی شخصی و روابطشان.

برای یکی از محبوب‌ترین خواننده-ترانه‌سرایان تمام دوران، اگر الهام از راه برسد، بر تمام تعهدات دیگر اولویت دارد.

دوستان و خانواده‌اش درک کرده‌اند که در هنگام غذا خوردن، گفت‌وگو، یا مراسم، اگر آهنگی به او الهام شود، بی‌هیچ

توضیحی صحنه را ترک می‌کند تا به آن بپردازد.

دسترسی به روحیه‌ کودکانه در هنر و زندگیمان، ارزشی است که باید برای آن تلاش کرد. این کار ساده است، اگر عادتها

و افکار تثبیت‌ شده‌ زیادی نداشته باشید. اما اگر گرفتار آن عادتها باشید، انجامش فوق‌العاده دشوار و تقریباً ناممکن

است.

یک کودک برای درک جهان به مجموعه‌ای از پیش‌فرضها متکی نیست. شاید برای شما نیز مفید باشد که همین روش را

در پیش بگیرید. هر برچسبی که پیش از خلق کردن به خود می‌زنید- حتی عنوانهایی به‌ ظاهر اساسی مانند

مجسمه‌ساز، رپر، نویسنده یا کارآفرین- ممکن است بیش از آنکه سودمند باشد، محدودکننده باشد. برچسب‌ها را کنار

بگذارید. حالا جهان را چگونه می‌بینید؟

سعی کنید همه چیز را طوری تجربه کنید که گویی اولین بار است. اگر در شهری دور از دریا بزرگ شده باشید و هرگز

آنجا را ترک نکرده باشید، اولین باری که به سفر می‌روید و دریا را می‌بینید، احتمالاً تجربه‌ای پرشور و شگفت‌آور

خواهد بود. اما اگر تمام عمر در نزدیکی دریا زندگی کرده باشید، احتمالاً این تجربه برای شما کمتر چشمگیر خواهد

بود.

وقتی محیط اطراف خود را مانند اولین بار ببینید، تازه متوجه می‌شوید که همه چیز تا چه اندازه شگفت‌انگیز است.

به‌عنوان هنرمند، هدف ما این است که به نحوی زندگی کنیم که بتوانیم غیرعادی‌ترین زیبایی‌ها را در معمولی‌ترین

چیزها ببینیم. سپس خود را به چالش بکشیم تا آنچه می‌بینیم را به شکلی به اشتراک بگذاریم که دیگران نیز بتوانند

لحظه‌ای از این زیبایی شگفت‌انگیز را تجربه کنند.

۲۷- الهام

ذهن نوآموز

(1) جام مقدس (Holy Grail) در اصل به جامی افسانه‌ای اشاره دارد که گفته می‌شود عیسی مسیح در شام آخر از آن نوشیده . در مکالمات روزمره و همچنین در زمینه‌های تجاری، فلسفی یا علمی، اصطلاح “جام مقدس” به چیزی اشاره دارد که بسیار ارزشمند، دست‌ نیافتنی است.

(2) گروه رامونز (The Ramones) یکی از اولین و تأثیرگذارترین گروه‌های پانک راک در دهه ۱۹۷۰ بود. اعضای این گروه تصور می‌کردند که در حال ساخت موسیقی پاپ عامه‌پسند و ساده هستند، مشابه آهنگ‌های سرگرم‌کننده و شیرین موسیقی پاپ آن زمان. اما در واقع، محتوای ترانه‌های آن‌ها بسیار متفاوت بود و به موضوعاتی اشاره می‌کرد که برای بسیاری از شنوندگان چالش‌برانگیز یا حتی جنجالی به نظر می‌رسید. مثلاً در ترانه‌هایشان به موضوعاتی مانند لوبوتومی (یک نوع جراحی مغزی که برای تغییر رفتار انجام می‌شد)، استنشاق چسب (یک روش خطرناک برای ایجاد سرخوشی)، و اصطلاحاتی مانند “Pinhead” که اشاره به افراد ساده‌لوح و نادان داشت، پرداخته بودند. این نوع محتوای غیرمتعارف باعث شد که موسیقی آن‌ها به‌جای موسیقی پاپ جریان اصلی، به نماد جنبش پانک راک تبدیل شود.در اصل، رامونز به دلیل عدم آگاهی از قوانین و محدودیت‌های موسیقی رایج، به‌طور ناخودآگاه نوآوری کردند و سبکی جدید خلق کردند که از نظر بسیاری، انقلابی و پیشگامانه بود.