۶۸ –انرژی (در درونِ اثر)

همه‌ آثار با یک ایده شروع می‌شوند، اما فقط آنهایی جان می‌گیرند که درونشان شوقی زنده باشد. شور درونی راه را نشان می‌دهد بهترین اثر، همان کاریست که تو را به هیجان می‌آورد

"عمل خلاقانه:راهی برای بودن" کتابی از ریک روبین

ترجمه از رضا صحرایی

7/14/20251 دقیقه خواندن

چه چیزی ما را وامی‌دارد تا با چنین پشتکاری کار کنیم؟ چه نیرویی ما را به پایان رساندنِ بعضی آثار می‌کشاند، اما

برخی دیگر ناتمام رها می‌شوند ؟

دوست داریم فکر کنیم دلیلش شور و اشتیاقمان است؛ احساسی که در میانه‌ خودابرازی درونمان زبانه می‌کشد.

اما این نیرو از ما تولید نمی‌شود؛ ما گرفتارش می‌شویم. آن را از خودِ اثر گرفته‌ایم. این خودِ اثر است که حاملِ بار

است؛ نوعی شادابیِ مسری که ما را با خود پیش می‌کشد.

آثاری که نشانه‌ای از شکوه می‌دهند، درونشان باری نهفته است که می‌توان حسش کرد.

همچون بارِ الکتریکی پیش از طوفانی از رعد و برق.

چنین آثاری آفریننده‌ خود را درمی‌ربایند، و ذهن و رؤیایش را اشغال می‌کنند.

گاهی یک اثر، معنای زندگیِ هنرمند می‌شود.

انرژیی که در آن جریان دارد، شبیه نیرویی است به نام عشق - کششِ پویایی که فراتر از درکِ منطقی ما عمل می‌کند.

در آغازِ یک پروژه، شور درونی مثل نشانه‌ای پنهان راهنمای مسیر است.

اگر هنگام لمسِ بذرِ یک ایده، در درونت احساسی روشن و زنده بیدار می‌شود، یعنی آن اثر چیزی در خود دارد که تو را

می‌طلبد و ارزش توجه و دل سپردگی دارد.

چنین بذرهایی می‌توانند علاقه‌ات را زنده نگه دارند و تلاشت را پُرمعنا کنند.

با هر قدمی که در مسیر ساخت و تجربه برمی‌داری، موجهای تازه‌ای از انرژی رها می‌شوند.

تصمیمهای جدید، نیروی بیشتری آزاد می‌کنند و ناگهان می‌بینی زمان را فراموش کرده‌ای،

غذا خوردن از یادت رفته و از دنیای بیرون فاصله گرفته‌ای…

گاهی روندِ کار روان و پُرشور نیست.

دقایق به‌ کُندی می‌گذرند، و روزها را می‌شماری تا فقط کار تمام شود - همانند زندانیی که با خط کشیدن روی دیوار

سلولش روزها را علامت می‌زند.

به خاطر بسپار: انرژیِ نهفته در اثر، همیشه در دسترس تو نیست.

گاهی در مسیری نادرست پیش می‌روی و آن انرژی از دست می‌رود.

یا آنقدر در جزئیات فرو می‌روی که دیگر تصویرِ کلی را نمی‌بینی.

حتی در درخشانترین آثار هم، نوسانِ هیجان طبیعیست.

شاید روزی از کار سرشار از شوق باشی، و روزها یا هفته‌ها بعد، هیچ اثری از آن نماند.

در چنین مواقعی ممکن است با نشانه‌ای نادرست روبرو شده باشی.

اگر لحظه‌های شور و لذت تنها به خاطره‌ای دور تبدیل شده‌اند و کار همچون تعهدی به ایده‌ای فراموش‌شده جلوه

می‌کند، ممکن است نشانه‌ آن باشد که یا بیش از حد پیش رفته‌ای، یا آن بذر، هنوز برای جوانه زدن آماده نبوده است.

اگر انرژی تحلیل رفته، چند گام به عقب برگرد تا دوباره به آن شور و شوقِ درونی وصل شوی، یا به‌ دنبال بذری تازه

باش که شعله‌ شوق درونت را دوباره روشن کند.

یکی از مهارتهایی که یک هنرمند به‌مرور به‌ دست می‌آورد، توانایی تشخیصِ این لحظه است.

زمانی که او یا اثر، دیگر چیزی برای دادن به یکدیگر ندارند.

همه‌ موجودات زنده با هم در پیوندند و برای بقا به یکدیگر وابسته‌اند.

"یک اثر هنری" هم از این قاعده مستثنا نیست. وقتی درونت شوقی ایجاد می‌کند، توجه‌ات را به‌دست می‌آورد

و همین توجه، همان چیزیست که برای رشدش نیاز دارد. رابطه‌ایست هماهنگ، متقابل، وابسته.

خالق و مخلوق برای شکوفایی، به هم وابسته‌اند.

ندای هنرمند این است:

شوق را دنبال کن.

هر جا شوق هست، انرژی هست.

و هر جا انرژی هست، نور هست.

بهترین اثر، همان کاریست که تو را به هیجان می‌آورد.

۶۸ –انرژی (در درونِ اثر)

Notes: